باباعزیز

کشوی زیر میز تلویزیون رو گشتم، یه فیلم پیدا کردم به اسم "باباعزیز". از برادرم پرسیدم این چیه؟ گفت فلسفیه و به درد تو نمیخوره. منم برش داشتم تا الان که ساعت دو و نیمه دیدمش. جریان اون پسر عربه که موهاش قرمز بود و توی یه قصر وسط بیابون عاشق یه دختره شده بود رو نفهمیدم به کل فیلم چه ربطی داشت. یکی دیگه هم اسمش حسین بود. با یه دختره رفتن توی یه قبر و یکی دیگه روی قبر رو پوشوند و درش رو گل گرفت. یه دختر کوچولو هم توی فیلم بود که اسمش ایشتار بود. خیلی باحال میرقصید.

نمیدونم چرا و چی شد! حالا شاید بعدا فهمیدیم ولی دیگه نمیتونم توی پرشین بلاگ چیزی بنویسم.

به هر حال بلاگ اسکای رو بیشتر دوست داشتم از همون اولش. در ضمن دیگه سر کار نمیرم. دارم میرم یه کار دیگه بکنم.