-
بی خیال
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 14:04
بهترین کار اینه که لحظه ی آخر بزنی به بی خیالی. یعنی فقط لحظه ی آخر بی خیالی خوبه، و قبلش نه ولی بعدش چرا!! اگه پیش بینی ت این باشه که همه چیز خوب پیش میره یهو ممکنه اینطوری نشه و تو آمادگیش رو نداری! نه اینکه بعد ازینکه همه چیز اونجوری نشد که میخواستی بعدش بی خیال و راضی باشی، موقعی که داری میری یه کار مهم بکنی از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آبانماه سال 1389 02:53
و هنوز آن روز نیامده.
-
روز خاص
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 03:43
من برای یک روز خاص برنامه ریزی دارم که از صبح بلند بشم و برم یه کارهایی رو انجام بدم. باید با مترو برم وسط شهر و ازونجا با مترو برم بازار تهران. شبها هم نمیتونم بخوابم الان حدود دو هفته ست. بعد صبح که میشه میخوابم و اون کار به ظاهر مهم میمونه برای فردا. الان دوهفته ست و من زیاد وقت ندارم. همه دارند زار میزنند که چرا...
-
دست و دلم نمیره بهش!
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 00:17
گفتم که کار قبلی رو ول کردم همینجوری! همینجوریِ واقعی! یعنی دلیل منطقی ندارم براش! بعد باید برای این حرکت جدید خیلی دوندگی داشته باشم و تلاش و اصرار! باید چند روز صبح بلند بشم مثلا ساعت 6 بعد تا بعد از ظهر بدوم دنبال کارهای اداری ش. اما نمیتونم! فکر میکردم در انجام اینجور کارها واقعا متبحر شده باشم واسه ی همه ی...
-
باباعزیز
جمعه 30 مهرماه سال 1389 02:26
کشوی زیر میز تلویزیون رو گشتم، یه فیلم پیدا کردم به اسم "باباعزیز". از برادرم پرسیدم این چیه؟ گفت فلسفیه و به درد تو نمیخوره. منم برش داشتم تا الان که ساعت دو و نیمه دیدمش. جریان اون پسر عربه که موهاش قرمز بود و توی یه قصر وسط بیابون عاشق یه دختره شده بود رو نفهمیدم به کل فیلم چه ربطی داشت. یکی دیگه هم اسمش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 00:25
نمیدونم چرا و چی شد! حالا شاید بعدا فهمیدیم ولی دیگه نمیتونم توی پرشین بلاگ چیزی بنویسم. به هر حال بلاگ اسکای رو بیشتر دوست داشتم از همون اولش. در ضمن دیگه سر کار نمیرم. دارم میرم یه کار دیگه بکنم.
-
مالکیت
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 01:16
این وبلاگ متعلق به من میباشد :-)